گربه كوچولو
جمعه 17 مرداد سال 93 ديروز كه خونه دختر خاله بوديم علي يك گربه كوچولو از محوطه اشان پيدا كرده بود كه امروز فهيمه بهم زنگ زد كه ارميا رو آماده كن آقا جمال داره مياد دنبالش ببره تا ارميا اون گربه كوچولو رو ببينه ارميا تا عصر آنجا بود و هر وقت اكبر زنگ ميزد كه بره دنبالش ارميا حتي حاضر نميشد تو تلفن باهاش حرف بزنه چه برسه كه بياد خونه فهميه ميگفت ارميا اصلا نزديك گربه نميشد و كمي ازش ميترسيد ولي وقتي اومد خونه جو گير شده بود و به ما ميگفت بريم اون گربه رو بياريم خونمون و فهيمه اينا كه با سرنگ به گربه شير ميدادن ارميا فكر كرده بود دارن بهش آمپول ميزنن شايد براي همين ميگفت بياريم خونمون كه دلش براش ميسوخت . ال آي شجاعتش بيشتره ...