ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

گربه كوچولو

جمعه 17 مرداد سال 93 ديروز كه خونه دختر خاله بوديم علي يك گربه كوچولو از محوطه اشان پيدا كرده بود كه امروز فهيمه بهم زنگ زد كه ارميا رو آماده كن آقا جمال داره مياد دنبالش ببره تا ارميا اون گربه كوچولو رو ببينه ارميا تا عصر آنجا بود و هر وقت اكبر زنگ ميزد كه بره دنبالش ارميا حتي حاضر نميشد تو تلفن باهاش حرف بزنه چه برسه كه بياد خونه فهميه ميگفت ارميا اصلا نزديك گربه نميشد و كمي ازش ميترسيد ولي وقتي اومد خونه جو گير شده بود و به ما ميگفت بريم اون گربه رو بياريم خونمون و فهيمه اينا كه با سرنگ به گربه شير ميدادن ارميا فكر كرده بود دارن بهش آمپول ميزنن شايد براي همين ميگفت بياريم خونمون كه دلش براش ميسوخت . ال آي شجاعتش بيشتره ...
21 مرداد 1393

رفتن به شاه گلي

دوشنبه 13 مرداد سال 93 ديروز كه تو راه برگشت از مشهد به تبريز بوديم مامان زنگ زد و براي امشب شام همه رو دعوت كرد .براي همين امروز حدود شش و نيم رفتيم شاه گلي و خيلي خوش گذشت دست مامان درد نكنه داداش اينا هم كه تبريز بودن يك صفاي ديگه اي داشت و يك عكس يادگاري از كل نوه ها گرفتيم . داداش اينا فردا صبح برميگردن نوشهر ...
21 مرداد 1393

سفرنامه مشهد

جمعه 3 مرداد سال 93 بعد از خواندن نماز ظهر حركت كرديم تا روزه امان قضا نشود و موقع افطار تو جاده خلال اسالم بوديم و افطار كرديم. اكبر ارميا رو بعد از افطار برده بود شهربازي و سوار هواپيما و ... كرده بود و  اينجام منتظره وسايل ها رو جمع كنيم و راه بيافتيم . شنبه 4 مرداد سال 93 بندر انزلي شنبه 4 مرداد حدود ساعت دو ظهر رسيديم خونه داداش اينا و بعد از يك دوش گرفتن و غذا خوردن رفتيم كنار دريا تا بچه ها كمي بازي كنن كه به نام بچه ها و به كام باباها شد اكبر و داداش و آقا محمد افتادن تو آب و شنا كردن و ... دوشنبه 6 مرداد سال 93 عصر رفتيم موزه نادر شاه كه ديديم ساعت شش درها رو بستن . ارميا هم راحت نشس...
13 مرداد 1393

عوض شدن برنامه تولد ارميا

پنجشنبه 2 مرداد سال 93 از خيلي وقت پيش قرار بود كه آخرين جمعه رمضان كه تولد ارميا هم ميشد همه افطار بيان خونه ما و ما هم كيك بخريم و كلي كارهاي ديگه كه يك مرداد عصر اكبر گفت با آبجي رضوان اينا بريم مشهد كه اگه قسمت بشه نماز عيد فطر تو حرم امام رضا باشيم و اينطوري شد كه كل برنامه هاي ما عوض شد و دوم مرداد كارهاي مسافرت رو ميكردم و ارميا هم كمكم ميكرد . آوردم گردو بشكنم ارميا از دستم گرفت و شروع بكار شد البته ناگفته نماند با هر ضربه پوست هاي گردو پرت ميشد اين طرف و آن طرف و خود گردو هم كاملا له ميشد نزديك يك ماه ميشه كه براي ارميا اسكوتر خريديم ولي نگه داشته بوديم كه تو مراسم تولدش بديم كه با عوض شدن برنامه آورديم و داديم ...
3 مرداد 1393

خريد عروسك

دوشنبه 23 تير سال 93 خاله فهميه اينا براي ارميا عروسك پلنگ صورتي خريده بودن كه ارميا حتي تو خونه هم  هر جا ميره تو بغلش با خودش ميبره ...
3 مرداد 1393

خونه خاله هانيه

چهارشنبه 18 تير سال 93 رفتيم خونه خاله هانيه و ارميا و پارلا بازي كردن و خوش گذشت اينجام پارك جلوي خونه خاله هانيه ايناست كه ارميا اصرار داشت ببرمش و كمي تو پارك بازي كنه     ...
3 مرداد 1393
1